کد مطلب:77665 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:121

خطبه 181-توحید الهی











و من خطبه له علیه السلام

روی عن نوف البكالی: قال خطبنا بهذه الخطبه امیرالمومنین علیه السلام بالكوفه، و هو قائم علی حجاره نصبها له جعده بن هبیره المخزومی، و علیه مدرعه من صوف، و حمایل سیفه لیف، و فی رجلیه نعلان من لیف، و كان جبینه ثفنه بعیر، فقال علیه السلام:

یعنی از خطبه ی امیرالمومنین علیه السلام است كه روایت شده از نوف بكالی كه شخصی بود از طائفه ی بكال از قبیله ی همدان عرب، و از اصحاب امیرالمومنین علیه السلام است كه گفت نوف كه خواند این خطبه را امیرالمومنین علیه السلام در كوفه، و حال آنكه ایستاده بود بر سنگی كه نصب كرده بود او را از برای خطبه خواندن حضرت، جعده پسر هبیره ی مخزومی. و جعده همشیره زاده ی حضرت بود كه ام هانی دختر ابی طالب باشد، و حال آنكه

[صفحه 792]

پوشیده بود حضرت علیه السلام جبه ای از پشم و بند شمشیر او از لیف و برگ درخت خرما بود و در پاهای او نعلینی بود بافته از لیف درخت خرما و گویا پیشانی او كاسه ی زانوی شتر بود كه پینه كرده بود از بسیاری سجود، مثل پینه ی كاسه ی زانوی شتر. پس گفت حضرت امیر علیه السلام:

«الحمد لله الذی الیه مصائر الخلق و عواقب الامر. نحمده علی عظیم احسانه و نیر برهانه و نوامی فضله و امتنانه، حمدا یكون لحقه قضاء و لشكره اداء و الی ثوابه مقربا و لحسن مزیده موجبا.»

یعنی: ستایش مختص خدای آن چنانی است كه به سوی اوست مرجع جمیع خلق، در جمیع احوال، در دنیا و آخرت، از شدت و رخا و ثواب و جزا، زیرا كه مبدء المبادی و مسبب الاسباب است و به سوی اوست غایت هر كاری، زیرا كه چنانكه مبدء المبادی است، غایت الغایات است، زیرا كه صرف كمال و جامع جمیع كمالات است و محض خیر و حائز جمیع خیرات است. ستایش می كنم او را بر احسان بزرگ او كه اصل وجود باشد و بر حجت روشن او كه عقل باشد كه موكد قوه ی علمیه است و بر فضیلتها و منتهای با بركت او كه شرع باشد كه مشید قوه ی علمیه است، ستایشی كه بشود و بگردد بجاآورنده مر حق احسان او و اداكننده مر شكر انعام او، به سبب قبول او، به محض فضل و كرم ستایش نالایق ناقص اندك بندگان را و الا قضای حق احسان و ادای شكر انعام او در قدرت بندگان نیست. و ستایشی كه بشود نزدیك كننده ی صاحبش را به سوی جزای نیك او و بگردد سبب از برای حسن زیادتی ثواب او، یعنی ستایش مقبول درگاه او.

و این فقره و الی ثوابه تا آخر، شبه بیان است از برای «لحقه قضاء و لشكره اداء».

«و نستعین به استعانه راج لفضله، مومل لنفعه واثق بدفعه، معترف له بالطول، مذعن له

[صفحه 793]

بالعمل و القول. و نومن به ایمان من رجاه موقنا و اناب الیه مومنا و خضع له مذعنا و اخلص له موحدا و عظمه ممجدا و لا ذبه راغبا مجتهدا.»

یعنی: یاری می خواهم به او یاری خواستن كسی كه امیدوار است به جود او، آرزومند است به منفعت رسانیدن او، اعتمادكننده است به دفع كردن مكاره و شدائد او، در دنیا و آخرت، اعتراف كننده است از برای او به كرم و عطا، انقیاد و اطاعت كننده است از برای او به كردار و گفتار و تصدیق می كنم به خدایی او، تصدیق كسی كه امیدوار است به كرم او، در حالتی كه یقین دارد به كرم او و روآورده است به سوی او در حالتی كه تصدیق كننده است به خدایی او، و خاضع و خاشع است از برای او، در حالتی كه مطیع اوست و خالص كرده است نیت خود را از برای او در حالتی كه اعتقاد دارد به یگانگی او و تعظیم كرده است از برای او در حالتی كه اعتقاد دارد به بزرگی او و پناه برده است به او، در حالتی كه سابق است به اطاعت او، كوشش كننده است در خدمت او.

«لم یولد سبحانه فیكون فی العز مشاركا و لم یلد فیكون موروثا هالكا و لم یتقدمه وقت و لا زمان و لم یتعاوره زیاده و لا نقصان، بل ظهر للعقول بما ارانا من علامات التدبیر المتقن و القضاء المبرم.»

یعنی متولد نشده است از چیزی تا اینكه باشد شریك داشته شده در عزت با والد خود، زیرا كه والد البته از نوع ولد است، پس والد او شریك خواهد بود با او در حقیقت واجب الوجودیه كه معنی عزت و غلبه است، پس البته محتاج باشند به مشخص زائد بر ذات، پس ممكن خواهند بود نه واجب و به تقریب اشتراك در نوع «شبهه ی ابن كمونه» در اینجا ورود نخواهد داشت كما لایخفی. و ولد نیاورده است، تا اینكه باشد ارث برده شده، زیرا كه ولد از نوع والد است، پس وارث او باشد در حقیقت نوعیه، پس حقیقت واجب نوع متكثر الافراد و مادی و ممكن الزوال و هالك بالذات باشد و اینكه بالضروره باطل است و تقدم نیافته است او را وقت موجود و نه زمان موهوم و الا حادث باشد و قدیم بالذات ممتنع است كه حادث باشد و عارض نگردد او را نوبتی پس از نوبتی،

[صفحه 794]

و زیادتی و نقصانی نه در ذات و نه در صفات، زیرا كه تغیر مطلقا از خواص ممكن است، پس ظاهر نمی تواند بود به اوصاف و نعوت مدركه، بلكه آشكار است از برای عقلها به آن چیزی كه نموده است ما را از علامات تدبیر محكم خود در حكم لازم غیر متخلف خود كه خلقت متقنه ی محكمه ی مخلوقات و حكم مبرم لازم موت بر حیوانات باشد كه دلیل و برهانند بر وجود صانع حكیم عالم قادر خبیر بر مصالح و منافع مخلوقات و بصیر بر فوائد و غایات.

«فمن شواهد خلقه خلق السماوات موطدات بلاعمد، قائمات بلا سند. دعاهن فاجبن طائعات مذعنات، غیر متلكئات و لا مبطئات و لولا اقرارهن بالربوبیه و اذعانهن بالطواعیه، لما جعلهن موضعا لعرشه و لا مسكنا لملائكته و لا مصعدا للكلم الطیب و العمل الصالح من خلقه.»

یعنی پس از جمله دلائل خالقیت اوست ایجاد كردن آسمانها، مثبتات برقرار، بدون ستون، برپا ایستاده های بدون تكیه گاه، زیرا كه موجود بودن آسمانها با موجود نبودن آنها و متصف بودن آنها به اوصاف خاصه ی آنها، با متصف نبودن آنها نظر به ذات آنها، علی السویه و ممكن است و چون ترجح بی مرجح و موجود شدن ممكن بنفسه بی علت، بالضروره باطل است، پس ناچار است از بودن علت و سببی كه سد و منع انحاء موجود نبودن فی نفسه آنها و متصف نشدن آنها به اوصاف آنها را كند، تا موجود بودن آنها و اتصاف آنها به اوصافشان متحقق گردد و الا لازم می آید ترجح بدون مرجح و حصول ممكن بنفسه و نمی تواند چیزی سد و منع جمیع انحاء عدم و نیستی را كرد، مگر واجب الوجود بالذات بالبدیهه، پس خلقت آسمانها شاهد و برهان شد از برای وجود و تحقق خالق واجب الوجود بالذات كه آنها را به قوت و قدرت خود بدون ستون و سند محسوس برقرار و استوار گرداند. «ان الله یمسك السماوات و الارض ان تزولا» (فاطر/ 41( و خواند آنها را به سبب واجب الوجود بالذات بودن به دعوت ایجاب و ایجاد از برای موجود شدن، پس اجابت كردند به سبب ممكن بالذات بودن، به قبول استیجاب و التزام از برای موجود شدن، در حالتی كه اطاعت كنندگان و گردن گیرندگان بودند، بی توقف و

[صفحه 795]

درنگ در قبول كردن به تقریب عشق و شوق غریزی آنها، به تحصل و وجود و چنانچه نبود اقرار و شهادت حالی ایشان بر ثبوت ربوبیت و نبودند مظهر آثار ربوبیت و منشا ظهور ثبوت ربوبیت و نبود اعتراف احوال ایشان به اظهار طاعت و بندگی، نمی گردانید آنها را موضع از برای عرش سلطنت و پادشاهی خود، یعنی محل از برای دلائل و براهین سلطنت خود، چنانكه در حدیث قدسی است كه: «بودم من كنز پنهان، پس دوست داشتم كه معروف و نمایان گردم، پس خلق كردم خلق را از برای اینكه معروف و نمایان گردم.» یعنی نمایان كردم آثار خودم را تا نمایان گردم در آثار به آثار بر آثار و نمایان شدن آثار نیست مگر به ربوبیت و ظاهر شدن آنها به ربی كه ظاهر بالذات است و ظهور آنها نیست مگر مظهر بودن آنها از برای مظهر خود كه عین ظاهر و نمایان شدن آن مظهر است به آثار خود، پس اگر ظاهر و نمایان شدن مظهر نبود، مظهری و آثاری نمی شد، پس صحیح است كه اگر اقرار و اذعان آثار به ربوبیت رب تعالی، غایت و فایده ی وجود آنها نبود، هر آینه خلق نمی شدند به خصوصیت وجود خود، زیرا كه افعال واجب تعالی اگر چه علت غائی و غرض ندارد و الا لازم می آید استكمال، ولكن البته غایت و فائده دارد تا لازم نیاید عبث بودن افعال. و چون مظهر بودن آثار، اعظم غایات و اتم فوائد است، لهذا نازل منزله ی علت غائی و غرض ندارد و الا لازم می آید استكمال، ولكن البته غایت و فائده دارد تا لازم نیاید عبث بودن افعال. و چون مظهر بودن آثار، اعظم غایات و اتم فوائد است، لهذا نازل منزله ی علت غائی گردند و هم چنین نمی گردانید آنها را محل قرار از برای ملائكه ی خود كه الطف و اكرم بندگانند و نه موضع بالا رفتن از برای كلمات طیبه و اعمال صالحه ی بندگان خود، یعنی نمی گردیدند سبب از برای ترقیات نفوس به علوم و معارف و زیادتی درجات اعمال صالحه ی آنها.

«جعل نجومها اعلاما یستدل بها الحیران فی مختلف فجاج الاقطار. لم یمنع ضوء نورها ادلهمام سجف اللیل المظلم و لا استطاعت جلابیب سواد الحنادس ان ترد ما شاع فی السماوات من تلالو نور القمر.»

یعنی گردانید ستاره های آسمان را نشانه هایی كه طلب راهنمایی می كند به آنها كسی كه حیران و سرگردان باشد در مكان مختلف شدن راههای واسع اطراف ولایتها، در

[صفحه 796]

حالتی كه منع نمی كند روشنایی نور آنها را سیاهی شدید پرده ی شب تاریك و قدرت ندارد جامه های سیاه شبهای تاریك از اینكه منع كند آنچه را كه منتشر گردیده است در آسمانها، از درخشندگی نور ماه.

«فسبحان من لایخفی علیه سواد غسق داج و لا لیل ساج، فی بقاع الارضین المتطاطئات و لا فی یقاع السفع المتجاورات و ما یتجلجل به الرعد فی افق السماء و ما تلاشت عنه بروق الغمام و ما تسقط من ورقه تزیلها عن مسقطها عواصف الانواء و انهطال السماء.»

یعنی پس پاك می دانم از نقائص پاك دانستنی، كسی را كه پنهان نیست بر او سیاهی تاریكی بسیار تاریك و نه سیاهی شب پوشاننده در بقعه های زمینهای پست و نه در پشته های كوههای سیاه پهلوی یكدیگر و پوشیده نیست بر او چیزی كه صدا می كند به او رعد در اطراف آسمان، از باراندن قطرات باران و چیزی كه مضمحل می گردد از جهت او برقهای ابر كه رطوبت هوا باشد و چیزی كه می افتد بر زمین از برگ درختی كه جدا می سازد او را از جای افتادنش بادهای تند، سقوط كواكب منازل بیست و هشت گانه ی قمر كه عرب را گمان آن است كه سقوط آن منازل در مغرب موجب احداث باد و باران است و پیاپی ریختن باران آسمان.

«و یعلم مسقط القطره و مقرها و مسحب الذره و مجرها و ما یكفی البعوضه من قوتها و ما تحمل الانثی فی بطنها.»

یعنی می داند جای افتادن قطره ی باران را بر زمین و محل قرار او را در ابر و جای رفتار مورچه ی كوچك را و مكان كشیدن آذوقه ی او را و آنچه را كه كفایت می كند پشه را از روزی او و آنچه را كه برمی دارد ماده ی از حیوانات در شكم خود از اولاد.

«و الحمدلله الكائن قبل ان یكون كرسی او عرش، او سماء او ارض، او جان او انس، لایدرك بوهم و لا یقدر بفهم و لا یشغله سائل و لا ینقصه نائل و لا ینظر بعین و لا یحد باین و لا یوصف بالازواج و لا یخلق بعلاج و لا یدرك بالحواس و لا یقاس بالناس.»

یعنی سپاس مختص مر خدائی است كه موجود است پیش از آنكه موجود شود

[صفحه 797]

كرسی یا عرش، یا آسمان یا زمین، یا جن یا انس، زیرا كه موجد موجودات، موجود است پیش از موجودات البته، دریافته نشود به وهم بحسب شخص و معین نشود در عقل بحسب معنی، زیرا كه غیر محدود محدود نشود و مشغول نسازد او را برآوردن حاجت سائلی از كاری دیگر، زیرا كه صرف علم را غفلتی نباشد و كم نگرداند خزانه ی او را بخششی، زیرا كه خزانه ی او توانائی اوست بر ایجاد به محض اراده ی او و دیده نشود به چشم و معین نشود به كون در مكان و موصوف نشود به جفت داشتن و ایجاد نمی كند به آلات اعضاء و مدرك نشود به هیچ یك از حواس، زیرا كه جسم نیست و این اوصاف از خواص جسم است و قیاس كرده نمی شود به مردمان به حسب ذات و صفات، زیرا كه واجب را با ممكن شباهتی نیست به حسب ذات و صفات.

«الذی كلم موسی تكلیما و اراه من آیاته عظیما، بلا جوارح و لا ادوات و لا نطق و لا لهوات، بل ان كنت صادقا، ایها المتكلف لوصف ربك، فصف جبرییل و میكائیل و جنود الملائكه المقربین، فی حجرات القدس، مرجحنین، متولهه عقولهم ان یحدوا احسن الخالقین و انما یدرك بالصفات ذوو الهیئات و الادوات و من ینقضی اذا بلغ امد حده بالفناء.»

یعنی آن خدایی كه سخن گفت با موسی سخن گفتنی و بنمود به او از علامات و شواهد ربوبیت خود شاهد بزرگی را كه عبارت از تجلی و ظهور لمعه ای از نور عظمت او از برای جبل و مندك و فروكوفته شدن و محو گردیدن كوه هستی موسی و مشاهده كردن او به شهود عقلی معارف یقینه ی حقه ی بزرگ باشد، بدون اعضا و آلات حسی و بدون گفتگوی زبانی و بدون زبانهای گوشتی دهانها، بلكه به ایجاد كردن كلام بی اختصاص به جهت و مكان، در تمام جهات و در همه ی مقام، بلكه اگر تو راست می گوئی در تحمل كلفت و مشقت معرفت، ای كسی كه اراده داری متحمل مشقت شوی از برای تحصیل معرفت به صفات پروردگار تو، پس زحمت بكش در تحصیل اوصاف بندگان او كه جبرئیل و میكائیل و سپاه ملائكه ی مقرب درگاه او باشند كه ساكنند در حجره های پاك از نقائص، مائل باشند به سوی زمین از روی ركوع و خشوع، حیران باشد عقلهای آنها از اینكه تحدید و تعیین كنند كنه حقیقت خداوند، بهترین خلق كنندگان را، تا

[صفحه 798]

معلوم شود كه ممكن نیست وصف كردن كنه آنها، چه جای وصف كردن خالق آنها باشد. و حال آنكه عقول ایشان كه بندگان مقرب درگاهند حیران و سرگردان باشد در تحدید و تعیین كنه حقیقت پروردگار، پس عقل تو كه اضعف بندگان باشی، به طرق اولی قاصر و عاجز خواهد بود. و ادراك كرده نمی شود به صفات مگر موجوداتی كه صاحب اشكال و آلات باشند و مگر كسی كه منقضی شود و به آخر رسد مدت بقای او هر آن زمانی كه برسد مدت معین اجل او به فنا و نیستی. یعنی چیزی كه صاحب شكل و اعضا است، مدرك می شود به وصف هیئت و شكل و اعضای او و یا كسی كه منقضی و فانی می شود مدرك می گردد به اوصاف مدت بقای او كه چند سال بوده و خواهد بود، یعنی چیزی كه صاحب كیف و كم زمان است مدرك به اوصاف در خیال و عقل و خدای تعالی مبرا و منزه از كیف و كم و زمان است، پس مدرك به اوصاف نشود.

«فلا اله الا هو، اضاء بنوره كل ظلام و اظلم بظلمته كل نور.»

یعنی پس نیست مستحق پرستشی مگر خدای یگانه و الا البته مدرك می شد به حدود ذاتیه ی ممیزه و اوصاف حقیقیه ی مشخصه، اوست كه روشن و ظاهر گردانید به نور رحمت واسعه ی وجود منبسط خود جمیع ماهیات بقاع موجودات را و تاریك گردانید به ظلمت ماهیات و حدود، تمام انوار وجودات عالم امكان را.

«اوصیكم عبادالله بتقوی الله الذی البسكم الریاش و اسبغ علیكم المعاش و لو ان احدا یجد الی البقاء سلما، او لدفع الموت سبیلا، لكان ذلك سلیمان بن داوود علیهماالسلام، الذی سخر له ملك الجن و الانس، مع النبوه و عظیم الزلفه. فلما استوفی طعمته و استكمل مدته، رمته قسی الفناء بنبال الموت و اصبحت الدیار منه خالیه و المساكن معطله و ورثها قوم آخرون.»

یعنی وصیت می كنم شما را ای بندگان خدا به پرهیزكاری از خدای آنچنانی كه پوشانیده است به شما لباسهای فاخره ی نعمتها را و وسعت داده است بر شما اسباب معیشت و زندگانی را و چنانچه مقدور بود از برای كسی كه بیابد به سوی باقی ماندن در دنیا وسیله ای و یا از برای دفع مرگ راهی، هر آینه بود آن كس سلیمان بن داوود، علی

[صفحه 799]

نبینا و علیهماالسلام، آن سلیمانی كه مسخر و میسر شد از برای او پادشاهی جن و انس با منصب پیغمبری و تقرب بزرگ به درگاه خدا، پس زمانی كه استیفا كرد حظ و نصیب خود را از دنیا، و تمام كرد مدت عمر و زندگانی مقدر خود را، انداخت او را كمانداران مرضهای نیستی به تیرهای مرگ، و صبح كرد مملكت او در حالتی كه خالی بود از او، و مساكن و عمارات او در حالتی كه بیكار و بی صاحب بود. به ارث بردند و تصرف كردند آنها را جماعتی دیگر از سلاطین.

«و ان لكم فی القرون السالفه لعبره! این العمالقه و ابناء العمالقه؟ و این الفراعنه و ابناء الفراعنه؟ این اصحاب مدائن الرس؟ این الذین قتلوا النبیین، و اطفووا سنن المرسلین، و احیوا سنن الجبارین؟ و این الذین ساروا بالجیوش، و هزموا الالوف، و عسكروا العساكر و مدنوا المدائن؟!»

یعنی به تحقیق كه از برای شماست در عصرهای گذشته هر آینه عبرت گرفتن، كجا باشند طائفه ی عمالقه كه طایفه ی عملیق نواده ی نوح بودند؟ و كجا باشند پسران آنها كه پادشاه حجاز و یمن بودند؟ و كجا باشند طایفه ی فرعون و پسران فرعون كه پادشاهان مصر بودند؟ و كجا باشند اصحاب و اقوام شهرهای رس كه طائفه ای صنوبر پرست باشند؟ و صنوبر درختی بود كه یافث پسر نوح كشته بود در كنار نهر رس، آنچنان كسانی كه كشتند پیغمبران را، و فرونشاندند چراغهای راههای پیغمبران را، و زنده گردانیدند طریقه های ظلم و ستم كنندگان را، و كجا باشند آن سلاطینی كه سفر كردند با لشكرهای بسیار، و شكستند سپاه هزار هزار را، و جمع كردند لشكرهای بی شمار را، و بنا گذاردند شهرهای بسیار را.

و منها یعنی و بعضی از آن خطبه است در اوصاف صاحب العصر و الزمان صلوات الله و سلامه علیه و علی آبائه:

«قد لبس للحكمه جنتها، و اخذها بجمیع ادبها من الاقبال علیها، و المعرفه بها، و التفرغ لها، و هی عند نفسه ضالته التی یطلبها، و حاجته التی یسال عنها، فهو مغترب اذا اغترب الاسلام، و ضرب بعسیب ذنبه، و الصق الارض بجرانه، بقیه من بقایا حجته، خلیفه من خلائف انبیائه.»

[صفحه 800]

یعنی به تحقیق كه حضرت صاحب العصر و الزمان پوشیده است سپر حكمت را كه علم به حقایق اشیاء و معرفت مبدا و معاد آنها باشد، بر نهج حق و صواب و مراد از سپر حكمت ملكه ی راسخه و اقتدار كامله بر آن است، به حیثیتی كه مقتدر باشد بر ایراد حجج و براهین بر اعتقادات حقه ی دینیه، و دفع شكوك و شبهات از آنها از برای خصم، مثل سپر كه حفظ سلامت و دفع اذیت می كند، و برداشته است و تحصیل كرده است حكمت را، با جمیع آداب و اركان و شرائطش، از روی آوردن بر او به جمیع حواس و قوای ظاهری و باطنی، و شناسائی به او، به حسب حقیقت كما هو حقه، و فراغت حاصل كردن از برای او بر وجه كمال از جمیع علائق و شوائب و اشغال، و آن حكمت در نزد نفس حضرت صاحب العصر گم شده ی آنچنانی است كه طلب او كرد و جست او را، چنانكه پیغمبر صلی الله علیه و آله فرمود كه: «الحكمه ضاله المومن» و آن حكمت مایحتاج و مقصود آنچنانی است كه از خدا درخواست می كرد و دریافت او را. پس حضرت صاحب العصر علیه السلام مختفی و پنهان است از مردمان هر آن زمانی كه مختفی و نهان است دین اسلام از نظر مردمان، و زده است بر زمین طرف دم خود را، و چسبانیده است بر زمین سینه ی خود را، و ضعیف و بیكار است از برای مردمان، مانند شتر شكسته ی از كار اوفتاده ی وامانده. اوست باقی مانده ی جلیل القدر از بقایای حجت خدا بر خلق، و اوست خلیفه و جانشین بزرگ مرتبه از خلیفه های پیغمبران خدا.

ثم قال علیه السلام:

«ایها الناس، انی قد بثثت لكم المواعظ التی وعظ بها الانبیاء اممهم، و ادیت ما ادت الاوصیاء الی من بعدهم، و ادبتكم بسوطی فلم تستقیموا، و حدوتكم بالزواجر فلم تستوسقوا. لله انتم! اتتوقعون اماما غیری یطابكم الطریق، و یرشدكم السبیل؟»

یعنی پس گفت امیرالمومنین علیه السلام كه ای مردمان، به تحقیق كه من منتشر ساختم از برای شما پندها و نصیحتهای آنچنانی را كه پند دادند پیغمبران امتهای خود را، و بجا آوردم از رعیت پروری آنچه را كه بجا آوردند اوصیا و خلفا به سوی امتان بعد از پیغمبران، و ادب دادم شما را به تازیانه ی نصیحت و پند خودم، پس شما به راه راست نیامدید، و راندم شما را به سوی حق به انذارات و تخویفات، پس شما در یك جا مجتمع و منضم

[صفحه 801]

نگشتید. و از برای خدا باشید شما! آیا متوقع هستید امامی را غیر از من كه روانه سازد شما را به راه حق، و بنماید به شما راه راست را كه پند مرا نمی پذیرید؟

«الا انه قد ادبر من الدنیا ما كان مقبلا، و اقبل منها ما كان مدبرا، و ازمع الترحال، عباد الله الاخیار، و باعوا قلیلا من الدنیا لا یبقی، بكثیر من الاخره لا یفنی. ما ضر اخواننا الذین سفكت دماوهم بصفین ان لایكونوا الیوم احیاء؟ یسیغون الغصص، و یشربون الرنق، قد والله لقوا الله فوفاهم اجورهم، و احلهم دار الامن بعد خوفهم.»

یعنی آگاه باشید به تحقیق كه پشت كرد از دنیا قوت اسلامی كه رو آورده بود به تقریب اطاعت كردن مر پیغمبر صلی الله علیه و آله را، و روآورد از دنیا ضلالت و گمراهی كه پشت كرده بود به تقریب اطاعت نكردن خلق خلیفه ی بر حق را، و عزم جزم كردند كوچ كردن را بندگان نیكوكار خدا، و فروختند قلیل دنیای فانی را به بسیار آخرت باقی، چه ضرر رسانید برادران ما را كه ریخته شد خونهای ایشان در جنگ جهاد صفین از اینكه نبوده اند امروز زنده؟ در حالتی كه نوش كنند غصه ها را، و بیاشامند آب كدر كدورت را. به تحقیق كه، سوگند به خدا كه ملاقات كردند رحمت خدا را، پس رسانید خدا ایشان را به كمال اجرهای ایشان، و به تمام ثواب اعمال ایشان، و جا داد ایشان را به سرای امن از عذاب، بعد از خوف ایشان از خدا در دنیا.

«این اخوانی الذین ركبوا الطریق، و مضوا علی الحق؟ این عمار؟ و این ابن التیهان؟ و این ذو الشهادتین؟ و این نظرائهم من اخوانهم الذین تعاقدوا علی المنیه؟ و ابرد برووسهم الی الفجره؟»

قال ثم ضرب علیه السلام یده الی لحیته، فاطال البكاء ثم قال علیه السلام:

«اوه علی اخوانی الذین تلوا القرآن فاحكموه، و تدبروا الفرض فاقاموه، و احیوا السنه، و اماتوا البدعه. دعوا للجهاد فاجابوا، و وثقوا بالقائد فاتبعوا.»

ثم نادی باعلی صوته:

«الجهاد الجهاد عباد الله! الا و انی معسكر فی یومی هذا، فمن اراد الرواح الی الله فلیخرج!»

یعنی كجایند برادران من؟ آن برادرانی كه سوار شدند در راه خدا و گذشتند بر اعتقاد حق؟ كجا است عمار؟ و كجا است پسر تیهان؟ و كجا است ذو الشهادتین؟ یعنی خذیمه

[صفحه 802]

كه پیغمبر صلی الله علیه و آله او را دو شاهد عادل خواند، و كجااند امثال ایشان از برادران دینی ایشان، آن كسانی كه پیمان بسته بودند بر مرگ و شهادت در راه خدا، و فرستاده شد سرهای (آنان) به سوی مردمان ظالم فاسق اهل شام.

گفت نوف، راوی خطبه، كه پس امیرالمومنین علیه السلام زد دست خود را بر ریش خود، پس طول داد گریه كردن را، پس گفت علیه السلام:

آه بر برادران ایمانی من! آن كسانی كه تلاوت كردند قرآن را پس استوار گردانیدند معانی آن را در دل خود، و تفكر كردند واجبات را پس برپا داشتند آن را، و زنده ساختند طریقه ی پیغمبر صلی الله علیه و آله را، یعنی بجا آوردند واجبات و مستحبات را، میراندند بدعت در دین را، یعنی بازایستادند از منهیات. خوانده شدند به جهاد پس اجابت كردند، و اعتماد كردند به پیشوای دین، پس اطاعت قول او كردند.

پس حضرت امیر علیه السلام ندا كرد به آواز بلند خود كه: حاضر شوید از برای جهاد، حاضر شوید از برای جهاد، ای بندگان خدا، آگاه باشید كه من مهیا و آماده كننده ی لشكرم در امروز از برای جهاد، پس هر كه اراده دارد روانه شدن به سوی خدا را، پس باید بیرون برود از منزل خود از برای جهاد كردن.

«قال نوف: و عقد للحسین، علیه السلام، فی عشره آلاف، و لقیس بن سعد فی عشره آلاف، و لابی ایوب الانصاری فی عشره آلاف، و لغیرهم فی اعداد اخر و هو یرید الرجعه الی صفین، فما دارت الجمعه حتی ضربه الملعون ابن ملجم، لعنه الله، فتراجعت العساكر، فكنا كاغنام فقدت راعیها، تختطفها الذئاب من كل مكان.»

یعنی گفت نوف راوی كه امیر علیه السلام بست سر عسكری را از برای امام حسین علیه السلام، در ده هزار نفر، و از برای قیس بن سعد رحمه الله، در ده هزار نفر، و از برای ابی ایوب انصاری، در ده هزار نفر، و از برای غیر ایشان از امرا در اعداد دیگر، و آن حضرت علیه السلام اراده داشت مراجعت به سوی صفین را در جنگ معاویه، پس هنوز نگردید جمعه و نگذشت، تا اینكه ضربت زد به او علیه السلام ابن ملجم ملعون، پس برگشتند لشكر از معسكر، پس بودیم ما مثل گوسفند بی چوپانی كه بربایند آنها را گرگان از هر جائی كه باشند.

[صفحه 803]


صفحه 792، 793، 794، 795، 796، 797، 798، 799، 800، 801، 802، 803.